skip to main |
skip to sidebar
بن بست
روزی روزگاری بود ، دلی بود توش پر از خون ، می تپید ، آروم نداشت ،
هی تیر خورد و زخم شد ، ولی باز به تپیدن ادامه داد ،
।
।
امروز دیگه تو اون دله خون نیست ،
داره میشه سنگ ،
بی روح
منجمد
سخت
॥
।
।
کاش از اولش همینطوری بود و خون نمیومد توش
مثل بقیه میشد
حیف که نشد ...
No comments:
Post a Comment