Saturday, March 19, 2011

بن بست


روزی روزگاری بود ، دلی بود توش پر از خون ، می تپید ، آروم نداشت ،
هی تیر خورد و زخم شد ، ولی باز به تپیدن ادامه داد ،



امروز دیگه تو اون دله خون نیست ،
داره میشه سنگ ،
بی روح
منجمد
سخت



کاش از اولش همینطوری بود و خون نمیومد توش
مثل بقیه میشد
حیف که نشد
...

No comments:

Post a Comment